داستان های واقعی سکسی از تجارت جنسی سکسی دختر ها و زن ها و تجاوز و سکس کردن به آنها
خانم دای
دای، یکی از نجاتیافتگان قاچاق انسان است که در طول زندگی با سختیها و ناملایمات بسیاری روبرو بوده است. او در دوران کودکی قربانی تجاوز جنسی و سکس شد و پس از آن تصمیم گرفت هیچگاه اجازه ندهد این اتفاق برایش تکرار شود. اما باز هم درگیر پدیده قاچاق انسان شد. او به همراه چند زن آمریکایی و غیرآمریکایی دیگر، به ایالتهای مختلف آمریکا برده میشدند تا شرایط تفریح سکسی مردان را فراهم کنند. وی در سال ۱۹۹۵، به یک افسر ارتش علاقمند شد و با وی به مکانی دور افتاده رفت.
او درباره زندگی با افسر ارتش می گوید: در آنجا بارها کتک خوردم و به من تجاوز و با من سکس شد، در حالی که دستانم به دستگیره در یک خانه متروکه بسته شده بود.
دای، پس از مدتی موفق به فرار شد اما تمام مدارک شناسایی و گواهینامه وی پیش افسر ارتش مانده بود. زندگی وی تبدیل به آوارگی و نقل مکان از یک اردوگاه بیخانمانها به اردوگاه دیگر شد. مدتی بعد وی ناخواسته با زنی آشنا شد که یک تاجر جنسی سکسی بود. پس از اولین تجاوز در این عرصه، وی به پلیس مراجعه کرد اما به خاطر اینکه بیخانمان و در واقع یک زن خیابانی بود اهمیتی به وی داده نشد.
سپس او به فردی در نوادا معرفی و مجددا در آنجا فعالیتش در زمینه قاچاق انسان آغاز شد. و مدتها طول کشید تا بتواند از این صنعت کثیف رهایی پیدا کند.
خانم ناتالیا
ناتالیا در خانوادهای فقیر در غنا متولد شد. خانوادهاش قادر به تأمین مایحتاج روزانه و هزینه تحصیل بچهها نبودند. بنابراین از فرصت پیش آمده برای ناتالیا در آمریکا برای ادامه تحصیل در کنار خانوادهای آمریکایی، استقبال کردند. اما ناتالیا به محض رسیدن به آمریکا مورد تجاوز و سکس مردی قرار گرفت که قرار بود پدرخوانده وی باشد. این مرد فضایی وحشتناک را برای ناتالیا ایجاد کرده بود. تا ۶ سال بعد، او مجبور بود در خانه آشپزی کند، لباسها را بشوید، خانه را نظافت کند و ... . او هرگز تحصیلاتی را که این خانواده به او قول داده بودند دریافت نکرد. اجازه بیرون رفتن یا حتی استفاده از تلفن را هم نداشت. یک روز که ناتالیا به شدت کتک خورده بود، موقعیتی برای فرار پیدا کرد و یکی از همسایهها با پلیس تماس گرفت. او به بیمارستان محلی برای مراقبت انتقال یافت.
خانم کلودیا
کلودیا یک قربانی دیگر است که وقتی به مرکز برنامه خدمات پولاریس منتقل شد، نمیدانست کجاست و هیچکس را نمیشناخت. او به زبان آن منطقه صحبت نمیکرد و گیج و سردرگم بود. زمانی که وی در بند قاچاقچیان بود از فرار کردن وحشت داشت و فکر میکرد اگر محل اقامتش را ترک کند اتفاقات بدی برایش رخ خواهد داد.
خانم دِبی
دِبی ۱۵ ساله، فرزند یک خانواده مرفه نیروی هوایی آمریکا و شاگرد اول مدرسه بود. آخرین فردی که میتوان تصور کرد قربانی قاچاق انسان شود. اما او به همراه هزاران دختر دیگر از خانواده و زندگی خود ربوده شده و وارد دنیای تجارت انسان شد. یک روز دبی ملاقاتی با یکی از دوستانش به نام بیانکا داشت. او به همراه دو مرد، در یک ماشین کادیلاک به دیدنش آمده بود. پس از مدتی بیانکا برای خداحافظی دبی را در آغوش گرفت، اما در همان لحظه ناگهان او را به داخل ماشین هل داد. در همین حال مادر دبی در خانه به همراه دیگر فرزندانش، از اتفاقی که برای فرزندش افتاده بود بی خبر بود. او به آپارتمانی دور از خانهاش منتقل شده و توسط ربایندگان تهدید شد تا با آنها همکاری کند. به او مواد مخدر داده شد و سپس در همان خانه تجاوز و سکس گروهی صورت گرفت.
خانم میا
میا، ۱۹ ساله، در مغازه عینک فروشی کار میکرد تا بتواند هزینههای زندگی و کالج خود را بپردازد. یک روز در محل کار زن و مرد خوش لباسی وارد مغازه شده و با وی گرم صحبت شدند. سپس مرد به او پیشنهاد داد به خاطر زیبایی زیاد، میا میتواند برای کسب درآمد بیشتر به صنعت مدلینگ بپیوندد. آنها به او گفتند باید برای گرفتن عکس آماده شود. این زوج برای میا لباسهای زیبا خریدند و موها و ناخنهای او را آرایش کردند. اما هنگامی که عکاسی شروع شد، میا ناگهان به این دو نفر مشکوک شد. آنها از دوربینی بسیار ارزان استفاده میکردند که به هیچ عنوان نمیتوانست به عنوان دوربین عکاسی از مدلها مورد استفاده قرار بگیرد. آن زوج عکسهای میا را در سایتی مستهجن قرار داده و او را مجبور کردند وارد فضای تجارت جنسی و سکس شود.
وقتی میا از محل کار به خانه بازنگشت، خانواده او همه جا را جستجو کردند اما اثری از وی نیافتند. تا اینکه رئیس میا طی تماس تلفنی اعلام کرد ممکن است او توسط یک زوج مشکوک ربوده شده باشد. با تحقیقات پلیس مشخص شد که بیش از ۳۰ دختر دیگر به همین طریق توسط همین زوج ربوده شده و به این کار وادار شدهاند.
میا در روزهای آینده چندین بار به مکانهای جدید منتقل شد. او از فرار کردن وحشت داشت و نمیدانست در صورت فرار کجا برود. اما پس از چند روز در حالی که رؤسای باند قاچاق او را در یکی از کثیفترین خیابانها رها کرده بودند تا بلیط بفروشند، او جرأت فرار پیدا کرد و توانست خود را تا آنجا که میتواند از آن محل دور کند. مدتی پس از فرار میا، مردی که او را ربوده بود توسط پلیس دستگیر شد.
خانم مارتینا
مارتینا ۲۹ ساله از زاگرب، سالها پیش در ۱۹ سالگی به قیمت ۳۵۰۰ یورو فروخته شد. او مورد ضرب و شتم و تجاوز و سکس قرار گرفت. مارتینا آن زمان آشپز بود. او با مردی آشنا شد که ادعا میکرد برادرش در ایتالیا رستوران دارد و در پیدا کردن آشپزهای خوب دچار مشکل شده است. او به مارتینا پیشنهاد داد با وی به ایتالیا سفر کرده و به استخدام رستوران برادرش درآید.
به محض رسیدن به ایتالیا، آن مرد به مارتینا گفت هیچ شغلی در کار نیست و او برای کار به عنوان برده جنسی و سکس به آنجا برده شده است. وقتی با مقاومت مارتینا روبرو شد، به مدت سه روز به همراه دوستانش وی را مورد تجاوز و سکس قرار داد. او دو ماه در آپارتمانی در رم زندانی بود و هر روز به وی تجاوز و با وی سکس میشد تا زمانی که سرانجام تسلیم شده و پذیرفت وارد تجارت جنسی و سکس شود. پس از مدتها او توسط یکی از فعالین اجتماعی و مرکز حمایت از زنان شناسایی شده و موفق به فرار شد.
این ماجراها، تنها چند نمونه کوچک و مختصر از جنایت کثیف قاچاقچیان انسان است که باعث میشود افراد ضعیفتر و بی پناه، یک عمر زندگی خود را تباه شده ببینند. ریشهکنی این صنعت هولناک جز با همت دولتها و آگاهی و هوشمندی مردم و شهروندان جوامع مختلف و اطلاع رسانی گسترده و بینالمللی میسر نیست.